خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . موجدار کردن (مو)
2 . دست تکان دادن
3 . تکان دادن
4 . به اهتزاز در آمدن
5 . موج (دریا)
6 . موج (فیزیک)
7 . تکان
8 . موج (مو)
[فعل]
to wave
/weɪv/
فعل گذرا
[گذشته: waved]
[گذشته: waved]
[گذشته کامل: waved]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
موجدار کردن (مو)
مترادف و متضاد
crimp
curl
to wave one's hair
موی خود را موجدار کردن
She's had her hair waved.
او موهایش را موجدار کرده است.
2
دست تکان دادن
مترادف و متضاد
gesture
signal
to wave at/to somebody
برای کسی دست تکان دادن
I waved at him, and he waved back.
من برای او دست تکان دادم و او هم (برای من) دست تکان داد.
to wave one's arms/hands (about/around)
دستهای خود را (به اطراف) تکان دادن
She waves her hands around a lot when she's talking.
او وقتی که صحبت میکند، دستهایش را زیاد با اطراف تکان میدهد.
to wave one's hand at somebody
دست خود را به سمت کسی تکان دادن
She waved her hand dismissively at the housekeeper.
او تحقیرآمیزانه دستش را به سمت خدمتکار خانه تکان داد [برای صدا زدن].
to wave somebody something
به نشانه چیزی برای کسی دست تکان دادن
My mother was crying as I waved her goodbye.
مادرم داشت گریه میکرد، وقتی من به نشانه خداحافظی برایش دست تکان دادم.
to wave something to somebody
به نشانه چیزی برای کسی دست تکان دادن
My mother was crying as I waved goodbye to her.
مادرم داشت گریه میکرد، وقتی من به نشانه خداحافظی برایش دست تکان دادم.
3
تکان دادن
به اهتزاز در آوردن
مترادف و متضاد
move to and fro
swing
to wave flags
پرچم تکان دادن
The children waved flags as the mayor rode past.
بچهها هنگام رد شدن شهردار از مسیر پرچمها را تکان دادند.
4
به اهتزاز در آمدن
تکان خوردن
مترادف و متضاد
flutter
ripple
wave around
flags wave
پرچمها تکان میخورند
The flags were waving in the air.
پرچمها در هوا تکان میخوردند.
[اسم]
wave
/weɪv/
قابل شمارش
5
موج (دریا)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خیزاب
موج
مترادف و متضاد
billow
breaker
1.Waves are pounding the beach rocks.
1. امواج، سنگهای ساحل را میکوبد.
6
موج (فیزیک)
نوسان
مترادف و متضاد
oscillation
ripple
vibration
radio/sound/ultrasonic waves
امواج رادیویی/صوتی/مافوق صوت
7
تکان
حرکت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اهتزاز
مترادف و متضاد
motion
1.With a wave of his hand, he said good night and left the room.
1. با یک تکان دست، او خداحافظی کرد و اتاق را ترک کرد.
to give somebody a wave
برای کسی دست تکان دادن
He gave us a wave as the bus drove off.
همین که اتوبوس راه افتاد او برای ما دست تکان داد.
8
موج (مو)
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
wattle
watery
waterway
waterspout
waterproofed
waver
wavy
wax
wax bean
wax light
کلمات نزدیک
wattle
wattage
watt
watson
watkins
wave length
wave machine
waveband
wavelength
waver
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان