1 . شاهد 2 . شاهد (چیزی) بودن
[اسم]

witness

/ˈwɪtnəs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شاهد

معادل ها در دیکشنری فارسی: شاهد گواه
مترادف و متضاد observer
  • 1.Police have appealed for witnesses to the accident.
    1. پلیس از شاهدین حادثه درخواست همکاری کرده‌است.
a witness to the killing
شاهد قتل
[فعل]

to witness

/ˈwɪtnəs/
فعل گذرا
[گذشته: witnessed] [گذشته: witnessed] [گذشته کامل: witnessed]

2 شاهد (چیزی) بودن گواه (بر چیزی) بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شاهد بودن
  • 1.Did anyone witness the attack?
    1. آیا کسی شاهد آن حمله بود؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان