خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دستاورد
[اسم]
accomplishment
/əˈkɑmplɪʃmənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دستاورد
موفقیت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دستاورد
موفقیت
مترادف و متضاد
achievement
1.It was one of the President's greatest accomplishments.
1. آن یکی از بزرگترین دستاوردهای رئیسجمهور بود.
2.the reduction of inflation was a remarkable accomplishment.
2. کاهش تورم دستاورد چشمگیری بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
accomplished
accomplish
accompanying
accompany
accompanist
according to cocker
accordion
accoucheuse
account
accountancy
کلمات نزدیک
accomplisher
accomplished
accomplish
accomplice
accompanying
accomptant
accord
accordance
accordant
accorder
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان