1 . کوله‌پشتی 2 . کوله‌پشتی‌گردی کردن
[اسم]

backpack

/ˈbæk.pæk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کوله‌پشتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: کوله‌پشتی
مترادف و متضاد rucksack
  • 1.I couldn't fit anything else in my backpack.
    1. دیگر نمی توانستم چیزی در کوله‌پشتی خود جا کنم.
[فعل]

to backpack

/ˈbæk.pæk/
فعل ناگذر
[گذشته: backpacked] [گذشته: backpacked] [گذشته کامل: backpacked]

2 کوله‌پشتی‌گردی کردن تنها با یک کوله‌پشتی به مسافرت رفتن

  • 1.I backpacked through Europe last year.
    1. من پارسال در (سراسر) اروپا کوله‌پشتی‌گردی کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان