1 . خریدن 2 . پذیرفتن 3 . به‌دست آوردن
[فعل]

to buy

/baɪ/
فعل گذرا
[گذشته: bought] [گذشته: bought] [گذشته کامل: bought]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خریدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خریداری کردن خرید کردن
مترادف و متضاد acquire get purchase sell
to buy something
چیزی خریدن
  • 1. They bought the house for £114,000.
    1. آنها خانه را به قیمت 114 هزار پوند خریدند.
  • 2. Where did you buy that dress?
    2. آن پیراهن را از کجا خریدی؟
to buy something from somebody
از کسی چیزی خریدن
  • I bought my camera from a friend of mine.
    من دوربینم را از یکی از دوستانم خریدم.
to buy somebody something
برای کسی چیزی خریدن
  • He bought me a new coat.
    او برای من یک کت جدید خرید.
to buy something for somebody
برای کسی چیزی خریدن
  • 1. He bought a new coat for me.
    1. او یک کت جدید برای من خرید.
  • 2. He bought some flowers for his mother.
    2. او برای مادرش گل خرید.
to buy something + adj
چیزی را (در حالتی) خریدن
  • I bought my car secondhand.
    من ماشینم را دست دوم خریدم.
کاربرد فعل buy به معنای خرید کردن
فعل buy به معنای خرید کردن است و کاربردهای زیر را دارد:
- فعل buy یعنی به‌دست آوردن چیزی در ازای پرداخت پول. مثلاً:
"?Where did you buy that dress" (آن پیراهن را از کجا خریدی؟)
- فعل buy می‌تواند دو مفعول بگیرد مانند: چیزی را از کسی خریدن، برای کسی چیزی خریدن. مثلاً:
"He bought me a new coat" (او برای من یک پالتوی جدید خرید.)
"He bought a new coat for me" (او پالتوی جدیدی برای من خرید.)
- فعل buy می‌تواند به طور کلی به "چیزی خریدن" هم اطلاق کند. مثلا:
"Five pounds doesn't buy much nowadays" (این روزها با پنج پوند نمی‌توان چیز زیادی خرید.)

2 پذیرفتن باور کردن

مترادف و متضاد accept believe
to buy something
چیزی را باور کردن/پذیرفتن
  • 1. I am not prepared to buy the claim that the ends justify the means.
    1. من آماده پذیرفتن این ادعا که هدف وسیله را توجیه می‌کند، نیستم.
  • 2. You could say you were sick, but I don't think they'd buy it.
    2. می‌توانستی بگویی مریض بودی؛ اما من فکر نمی‌کنم این را باور می‌کردند.

3 به‌دست آوردن

مترادف و متضاد get obtain
  • 1.Greatness is dearly bought.
    1. تعالی با هزینه گزاف به‌دست می‌آید.
  • 2.Her fame was bought at the expense of her marriage.
    2. شهرت او به قیمت از دست رفتن ازدواجش به‌دست آمد.
To buy something by something
چیزی را با چیزی به‌دست آوردن
  • I've bought material comfort by foregoing my dreams.
    من راحتی مادی را با چشم‌پوشی از رویاهایم به‌دست آورده‌ام.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان