1 . حمل کردن 2 . حامله بودن 3 . منتقل کردن 4 . منتشر کردن (خبر و ...) 5 . با خود داشتن 6 . ناقل بودن (بیماری) 7 . تحمل کردن (وزن) 8 . برعهده گرفتن (مسئولیت) 9 . داشتن 10 . قابل شنیدن بودن 11 . طی کردن (ضربه، توپ و ...) 12 . رساندن (به جایگاه و ...) 13 . موافقت کردن 14 . متقاعد کردن 15 . پیروز شدن (انتخابات) 16 . دقیقاً از نت پیروی کردن (موسیقی) 17 . ایستادن و حرکت کردن 18 . حمل‌ونقل 19 . حمل (سلاح) 20 . برد (سلاح و ...)
[فعل]

to carry

/ˈkær.i/
فعل گذرا
[گذشته: carried] [گذشته: carried] [گذشته کامل: carried]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حمل کردن بردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آوردن حمل کردن به همراه داشتن
مترادف و متضاد bear take transfer
to carry somebody/something
کسی/چیزی را حمل کردن [بردن]
  • 1. Gina was carrying a small bunch of flowers.
    1. "جینا" داشت یک دسته‌گل کوچک را حمل می‌کرد.
  • 2. Let me carry your bag for you.
    2. اجازه بده من کیفت را برایت حمل کنم.
  • 3. She was carrying a small child.
    3. او کودک کوچکی را (در بغل) حمل می‌کرد.
  • 4. The plane was carrying 122 passengers and five crew.
    4. آن هواپیما 122 مسافر و پنج خدمه را داشت حمل می‌کرد [داشت می‌برد].
to carry somebody/something + adv./prep.
کسی/چیزی را حمل کردن [به جایی بردن]
  • 1. Angela carried the child in her arms.
    1. "آنجلا" کودک را در بغلش حمل کرد.
  • 2. Clinton carried his campaign into Republican areas.
    2. "کلینتون" کارزار (انتخاباتی) خود را به مناطق جمهوری‌خواه برد.
  • 3. Jack carried his grandson up the stairs.
    3. "جک" نوه‌اش را (در بغل خود) از پله‌ها بالا برد.
  • 4. The bus was carrying children to school.
    4. اتوبوس داشت بچه‌ها را به مدرسه می‌برد.
  • 5. The injured were carried away on stretchers.
    5. افراد زخمی روی تخت روان حمل شدند.
  • 6. The president wanted to carry the war to the northern states.
    6. رئیس‌جمهور می‌خواست جنگ را به ایالات شمالی ببرد.
کاربرد فعل carry به معنای حمل کردن
فعل carry به معنای حمل کردن یعنی وزن چیزی را تحمل کنید و آن را بلند کرده و از یک مکان به مکانی دیگر منتقل کنید. مثال:
".He was carrying a suitcase" (او داشت یک چمدان حمل می‌کرد.)
".She carried her baby in her arms" (او کودکش را در آغوشش حمل می‌کرد [بغل کرده بود].)
- فعل carry می‌تواند به معنای جابه‌جا کردن و منتقل کردن فردی از یک مکان به مکان دیگر هم داشته باشد. مثال:
".The injured were carried away on stretchers" (افراد زخمی روی تخت روان حمل شدند.)

2 حامله بودن باردار بودن

مترادف و متضاد bear
to be carrying a baby/twins ...
بچه/دو قلو حامله بودن
  • She was carrying twins.
    او دو قلو حامله بود.
کاربرد فعل carry به معنای باردار بودن
فعل carry به معنای باردار بودن و حمل کردن جنین در شکم مادر است. این فعل در این مفهوم به صورت گذرا (یعنی همراه با مفعول) به‌کار می‌رود.

3 منتقل کردن انتقال دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بردن
مترادف و متضاد transfer transmit
to carry something (to something)
چیزی را (به چیزی) منتقل کردن [انتقال دادن]
  • 1. A drain carries surplus water to the river.
    1. یک لوله فاضلاب، آب اضافی را به رودخانه منتقل می‌کند.
  • 2. The aim is for one wire to carry both television and telephone calls.
    2. هدف این است که یک سیم هم تلویزیون و هم تماس‌های تلفنی را انتقال دهد.
  • 3. The veins carry blood to the heart.
    3. رگ‌ها خون را به قلب انتقال می‌دهند.
  • 4. Underground cables carry electricity to all parts of the city.
    4. کابل‌های زیرزمینی برق را به تمام بخش‌های شهر منتقل می‌کنند.
to carry something from something to something
چیزی را از چیزی به چیزی انتقال دادن
  • Canals were built to carry water from the Snake River to Milner Dam in 1905.
    کانال‌هایی برای انتقال‌دادن آب از رودخانه "اسنیک" به سد "میلنر" در سال 1905 ساخته شده بودند.

4 منتشر کردن (خبر و ...) پخش کردن

مترادف و متضاد broadcast publish
to carry something
چیزی را منتشر کردن
  • 1. The morning paper carried a story about demonstrations in New York and Washington D.C.
    1. روزنامه صبح داستانی درباره تظاهرات در نیویورک و واشنگتن دی‌سی منتشر کرد.
  • 2. The national TV network carries religious programs.
    2. شبکه تلویزیون ملی برنامه‌های مذهبی پخش می‌کند.

5 با خود داشتن همراه (خود) داشتن

مترادف و متضاد have on one's person
to carry something
چیزی با [همراه] خود داشتن
  • 1. He always carries a knife.
    1. او همیشه یک چاقو همراهش [با خود] دارد.
  • 2. Police in many countries carry guns.
    2. نیروهای پلیس در کشورهای زیادی اسلحه با خود دارند.
to carry something + adv./prep.
چیزی با [همراه] خود داشتن
  • I never carry much money on me.
    من هیچوقت پول زیادی همراهم ندارم.
کاربرد فعل carry به معنای همراه داشتن
فعل carry در یک کاربرد به معنای "همیشه چیزی را همراه داشتن" است. مثال:
".Police in many countries carry guns" (نیروهای پلیس در کشورهای زیادی اسلحه حمل می‌کنند.)

6 ناقل بودن (بیماری)

to carry something
ناقل چیزی بودن
  • 1. Birds and monkeys can carry disease.
    1. پرندگان و میمون‌ها می‌توانند ناقل بیماری باشند.
  • 2. Ticks can carry a nasty disease which affects humans.
    2. کنه‌ها می‌توانند ناقل بیماری بسیار بدی باشند که انسان‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

7 تحمل کردن (وزن)

مترادف و متضاد support
to carry something
وزن چیزی را تحمل کردن
  • 1. A road bridge has to carry a lot of traffic.
    1. یک پل جاده‌ای باید وزن عبورومرور زیادی را تحمل کند.
  • 2. The roof is designed to carry huge loads of snow.
    2. این سقف طراحی شده‌است که وزن میزان زیادی برف را تحمل کند.
  • 3. These two columns carry the whole roof.
    3. این دو ستون تمام وزن سقف را تحمل می‌کنند.

8 برعهده گرفتن (مسئولیت) پذیرفتن، بر دوش کشیدن

مترادف و متضاد accept assume undertake
to carry something
(مسئولیت) چیزی را برعهده گرفتن [بر دوش کشیدن]
  • 1. Each team member is expected to carry a fair share of the workload.
    1. از هر یک از اعضای تیم انتظار می‌رود که بخشی عادلانه از حجم کار را برعهده بگیرد.
  • 2. He is carrying the department.
    2. او (مسئولیت کل) بخش را بر دوش می‌کشد.
  • 3. Which minister carries responsibility for the police?
    3. کدام وزیر مسئولیت پلیس را برعهده دارد؟
to carry the burden of something
بار چیزی را بر دوش کشیدن
  • Parents carry the burden of ensuring that children go to school.
    والدین بار اطمینان حاصل کردن از رفتن بچه‌ها به مدرسه را بر دوش می‌کشند.

9 داشتن حاوی بودن

مترادف و متضاد entail have involve
to carry something
چیزی داشتن
  • 1. All tobacco products must carry a health warning.
    1. تمام محصولات تنباکو باید یک هشدار سلامتی (روی‌شان) داشته باشند.
  • 2. Being a combat sport, karate carries with it the risk of injury.
    2. از آنجایی که کاراته یک ورزش مبارزه‌ای است، (با خودش) خطر آسیب‌دیدگی دارد.
  • 3. Cigarettes carry a health warning.
    3. سیگارها (روی پاکتشان) هشدار سلامتی دارند.
  • 4. Crimes of violence carry heavy penalties.
    4. جنایات [جرم‌های] خشن، مجازات سنگینی دارند.
  • 5. Each bike carries a ten-year guarantee.
    5. هر دوچرخه یک ضمانت ده‌ساله دارد.
  • 6. Murder still carries the death penalty.
    6. قتل، هنوز مجازات اعدام دارد.
  • 7. Older managers carry more authority in a crisis.
    7. مدیران مسن‌تر اقتدار بیشتری در یک بحران دارند.
to carry a risk
ریسک [خطر] داشتن
  • Few medical procedures carry no risk of any kind.
    جراحی‌های پزشکی کمی (هستند که) هیچ‌گونه خطری ندارند.
to carry weight with somebody/something
روی [در] کسی/چیزی تأثیر داشتن
  • 1. The plan is not likely to carry much weight with the authorities.
    1. این برنامه احتمالاً تأثیر زیادی در مقامات نداشته باشد.
  • 2. The senator's testimony carried a lot of weight with the council.
    2. شهادت [تصدیق] آن سناتور تأثیر زیادی روی شورا داشت.
to carry a range of something
مجموعه‌ای [گستره‌ای] از چیزی (برای فروش) داشتن
  • 1. The sports shop carries a full range of equipment.
    1. آن فروشگاه لوازم ورزشی، مجموعه‌ای کامل از تجهیزات دارد.
  • 2. We carry a range of educational software.
    2. ما گستره‌ای از نرم‌افزارهای آموزشی داریم.

10 قابل شنیدن بودن رسیدن

مترادف و متضاد be audible travel
  • 1.His voice carried clearly across the room.
    1. صدای او واضح به آن طرف اتاق رسید.
  • 2.In the winter air, sounds carry clearly.
    2. در هوای زمستانی، صداها به‌وضوح قابل شنیدن هستند.
  • 3.The songs of the whales carry through the water over long distances.
    3. صدای نهنگ‌ها در آب از مسافت‌های دور قابل شنیدن هستند.

11 طی کردن (ضربه، توپ و ...) رفتن

مترادف و متضاد travel
  • 1.The fullback's kick carried 50 metres into the crowd.
    1. ضربه دفاع آخر، 50 متر را به درون جمعیت طی کرد.

12 رساندن (به جایگاه و ...)

مترادف و متضاد take
to carry somebody/something to something
کسی/چیزی را به چیزی رساندن
  • 1. Blair carried his party to victory in 1997.
    1. "بلیر" حزبش را در سال 1997 به موفقیت رساند.
  • 2. Her abilities carried her to the top of her profession.
    2. توانایی‌هایش او را به بالاترین سطح [اوج] حرفه‌اش رساند.

13 موافقت کردن پذیرفتن، حمایت کردن

مترادف و متضاد accept approve support reject
  • 1.The resolution was carried by 340 votes to 210.
    1. با آن قطعنامه با 340 (رأی موافق) در برابر 210 (رأی مخالف) موافقت شد [آن قطعنامه با 340 (رأی موافق) در برابر 210 (رأی مخالف) تصویب شد].
کاربرد فعل carry به معنای موافقت کردن
فعل carry در این مفهوم گذرا است و معمولاً به‌طور مجهول استفاده می‌شود.

14 متقاعد کردن مجاب کردن

مترادف و متضاد convince persuade win over
to carry somebody
کسی را متقاعد کردن [مجاب کردن]
  • 1. He had to carry a large majority of his colleagues to get the leadership.
    1. او باید اکثریت بزرگی از همکارانش را برای گرفتن رهبری متقاعد می‌کرد.
  • 2. His moving speech was enough to carry the audience.
    2. سخنرانی تأثیرگذار او برای متقاعدکردن شنوندگان کافی بود.

15 پیروز شدن (انتخابات) برنده شدن

مترادف و متضاد win
to carry something
چیزی را [در جایی] برنده شدن
  • Cuban Americans play an important role in whether he carries Florida in the fall campaign.
    آمریکایی‌های کوبایی نقش مهمی در پیروزشدن یا نشدن او در فلوریدا در کارزار انتخاباتی پاییز دارند.

16 دقیقاً از نت پیروی کردن (موسیقی) روی نت خواندن

to carry a tune
ترانه‌ای را روی نت خواندن
  • I sang solos when I was six because I could carry a tune.
    وقتی شش سالم بود، سولو می‌خواندم [تک‌خوانی می‌کردم] چون می‌توانستم ترانه‌ای را روی نت بخوانم.

17 ایستادن و حرکت کردن نگه داشتن (سر یا بدن در حالتی)

مترادف و متضاد hold stand and move
to carry something
چیزی را نگه داشتن
  • He had a way of carrying his head on one side.
    او روشی برای نگه‌داشتن سرش در یک طرف داشت.
to carry oneself
ایستادن و حرکت کردن
  • She carried herself straight and with assurance.
    او صاف و با اطمینان ایستاد و حرکت کرد.
[اسم]

carry

/ˈkær.i/
قابل شمارش

18 حمل‌ونقل جابه‌جایی، انتقال

to do a carry of something
چیزی را جابه‌جا کردن [انتقال دادن]
  • We did a carry of equipment from the camp.
    ما تجهیزات را از اردوگاه انتقال دادیم.

19 حمل (سلاح)

  • 1.Each state makes its own laws concerning the carry of weapons.
    1. هر ایالت قوانین خود را در رابطه با حمل اسلحه وضع می‌کند.

20 برد (سلاح و ...) مسافت طی‌شده (توپ)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان