1 . بریدن 2 . کوتاه کردن 3 . حذف کردن 4 . قطع کردن (درخت، خط و ...) 5 . کاهش دادن 6 . مخلوط کردن (مواد مخدر) 7 . تراش دادن 8 . (دندان) درآمدن 9 . رنجاندن 10 . پایان دادن 11 . کندن 12 . برش (لباس یا گوشت) 13 . زخم 14 . قطع 15 . کاهش 16 . کوتاهی (مو) 17 . سوراخ 18 . سهم 19 . کات (فیلم، نمایش و ...)
[فعل]

to cut

/kʌt/
فعل گذرا
[گذشته: cut] [گذشته: cut] [گذشته کامل: cut]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بریدن برش زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: برش دادن بریدن بریده قیچی کردن
مترادف و متضاد chop sever slice
to cut something
چیزی را بریدن
  • 1. He cut his finger on some broken glass.
    1. او انگشتش را با شیشه‌ای شکسته برید.
  • 2. He cut the cake into six pieces and gave each child a slice.
    2. او کیک را به شش قسمت برید و به هر بچه یک تکه داد.
to cut oneself
(بدن/صورت و...) خود را بریدن
  • He cut himself shaving.
    او (صورت) خودش را هنگام اصلاح برید.
to cut something up
چیزی را بریدن
  • Cut the meat up into small pieces.
    گوشت را به تکه‌های کوچک ببرید.
to cut something from something
چیزی از چیزی برش زدن
  • He cut four slices from the loaf.
    او چهار تکه از قرص نان برش زد.
to cut somebody/oneself something
برای کسی چیزی بریدن
  • 1. I cut them all a piece of birthday cake.
    1. من برای همه آنها یک تکه کیک تولد بریدم.
  • 2. She cut herself a slice of bread.
    2. او برای خودش یک تکه نان برید.
to cut something for somebody
برای کسی چیزی بریدن
  • I cut a piece of birthday cake for them all.
    من یک تکه کیک تولد برای همه آنها بریدم.
to cut something in/into something
چیزی را به صورتی برش زدن
  • He cut the loaf into thick slices.
    او قرص نان را به تکه‌های ضخیم برش زد.

2 کوتاه کردن

مترادف و متضاد snip trim
to cut one's hair/nails
مو/ناخن کوتاه کردن
  • Who cuts your hair?
    چه کسی موهای شما را کوتاه می‌کند؟
to cut the grass/lawn/hedge
علف/چمن/حصار کوتاه کردن
  • We need a lawn mower to cut the grass.
    ما برای کوتاه‌کردن علف‌ها نیاز به یک ماشین چمن‌زن داریم.

3 حذف کردن کات کردن (رایانه و فیلم)، برش زدن فیلم، تغییر دادن از یک نما به نمای دیگر

مترادف و متضاد edit remove
  • 1.The scene cuts from the bedroom to the street.
    1. صحنه از نمای اتاق خواب به نمای خیابان تغییر می‌کند.
to cut something
چیزی را کات کردن
  • Several scenes had been cut when the movie was shown on TV.
    چندین صحنه کات شده بود وقتی فیلم در تلویزیون به نمایش درآمد.
to cut something from something
چیزی را از چیزی حذف کردن
  • This scene was cut from the final version of the movie.
    این صحنه از نسخه نهایی فیلم حذف شده بود.

4 قطع کردن (درخت، خط و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: چیدن قطع کردن
مترادف و متضاد cross fell
to cut something
چیزی را قطع کردن
  • 1. Don't cut the string; untie the knots.
    1. نخ را قطع نکن؛ گره‌ها را باز کن.
  • 2. The line cuts the circle at two points.
    2. خط از دو نقطه آن دایره را قطع می‌کند.
  • 3. They should prohibit cutting trees.
    3. آن‌ها باید قطع کردن درخت‌ها را ممنوع کنند.

5 کاهش دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارزان کردن
مترادف و متضاد decrease lessen reduce
to cut prices/taxes/spending/production
قیمت‌ها/مالیات‌ها/خرج‌ها/تولید را کاهش دادن
  • The company is cutting 300 jobs.
    شرکت دارد 300 شغل را کاهش می‌دهد.
to cut the cost of something
کاهش دادن قیمت چیزی
  • Buyers will bargain hard to cut the cost of the house they want.
    خریدارها به شدت چانه می‌زنند تا قیمت خانه‌ای را که می‌خواهند کاهش دهند.
to cut something by…
(به اندازه) مبلغی کاهش دادن
  • His salary has been cut by ten per cent.
    حقوق او (به اندازه) ده درصد کاهش داده شده است.
to cut something from… (to…)
از چیزی (به چیزی) کاهش دادن
  • Could you cut your essay from 5,000 to 3,000 words?
    می‌توانید مقاله خود را از 5000 واژه به 3000 واژه کاهش دهید؟

6 مخلوط کردن (مواد مخدر)

مترادف و متضاد mix
to cut something (with something)
چیزی را مخلوط کردن (با چیزی)
  • 1. Cutting heroin with caffeine was his favorite act.
    1. مخلوط‌کردن هروئین با کافئین کار مورد علاقه او بود.
  • 2. They cut speed with rat poison.
    2. آن‌ها آمفتامین را با مرگ موش مخلوط می‌کنند.

7 تراش دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تراش دادن
  • 1.She knows how to cut gems and polish them.
    1. او می‌داند که چطور سنگ‌های قیمتی را بتراشد و آن‌ها را جلا بدهد.

8 (دندان) درآمدن دندان درآوردن

  • 1.When did she cut her first tooth?
    1. چه زمانی دندان اولش درآمد؟

9 رنجاندن ناراحت کردن، احساسات کسی را جریحه‌دار کردن

مترادف و متضاد upset
to cut someone
کسی را رنجاندن
  • His cruel remarks cut her deeply.
    نظرات بی‌رحمانه‌اش او را عمیقاً رنجاند.

10 پایان دادن قطع کردن، تمام کردن

مترادف و متضاد end sever
to cut something
چیزی را قطع کردن
  • 1. He has refused to cut links with these companies.
    1. او نپذیرفته است که ارتباطاتش را با این شرکت‌ها قطع کند.
  • 2. She has cut all ties with her family.
    2. او تمام روابط با خانواده‌اش را قطع کرده‌است.

11 کندن درست کردن، شکل دادن

مترادف و متضاد form make shape
to cut steps
جای پا کندن
  • The climbers cut steps in the ice.
    کوهنوردان در یخ جای پا کندند.
to cut a hole
سوراخ کندن
  • Workmen cut a hole in the pipe.
    کارگران یک سوراخ در آن لوله کندند.
[اسم]

cut

/kʌt/
قابل شمارش

12 برش (لباس یا گوشت)

معادل ها در دیکشنری فارسی: برش بریدگی چاک
  • 1.Give me a lean cut of pork.
    1. برشی نازک از گوشت خوک به من بده.
  • 2.She has trousers with a loose cut designed for comfortable wear.
    2. او شلوارهایی با برش آزاد به‌عنوان لباس راحتی دارد.
  • 3.The cut of her dress was elegant.
    3. برش لباس او شیک بود.

13 زخم بریدگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: زخم
مترادف و متضاد gash nick scratch wound
  • 1.Blood poured from the deep cut on his arm.
    1. از زخم عمیقی که روی بازویش بود خون ریخت.
  • 2.He suffered cuts and bruises in the accident.
    2. او در تصادف متحمل زخم‌ها و کوفتگی‌هایی شد.

14 قطع

معادل ها در دیکشنری فارسی: قطع
a power cut
قطع برق
  • 1. A drop in voltage can be more serious than a power cut.
    1. افت فشار می‌تواند جدی‌تر از قطعی برق باشد.
  • 2. There was a power cut and all the lights went out.
    2. یک قطعی برق پیش آمد و تمام چراغ‌ها خاموش شدند.

15 کاهش

معادل ها در دیکشنری فارسی: تقلیل
مترادف و متضاد reduction
  • 1.The company has made another round of job cuts this year.
    1. شرکت کاهش شغلی دیگری در امسال انجام داده است.
a cut in something
کاهش در چیزی
  • They passed a cut in government spending.
    آن‌ها کاهشی در هزینه‌های [مخارج] دولت را تصویب کردند.

16 کوتاهی (مو) اصلاح مو

  • 1.I want a cut and blow-dry.
    1. من اصلاح مو و سشوار می‌خواهم.
  • 2.Your hair could use a cut.
    2. موهایت به کوتاهی نیاز دارد.

17 سوراخ چاک

مترادف و متضاد hole opening
to make a cut
سوراخ ایجاد کردن/چاک دادن
  • Using sharp scissors, make a small cut in the material.
    با استفاده از یک قیچی تیز، سوراخی کوچک در پارچه ایجاد کن.

18 سهم

مترادف و متضاد share
  • 1.They were rewarded with a cut of 5 percent from the profits.
    1. سهم 5 درصدی از سود به آن‌ها پاداش داده شد.

19 کات (فیلم، نمایش و ...) حذف

  • 1.The director objected to the cuts ordered by the censor.
    1. کارگردان به کات‌هایی که توسط سانسورچی دستور داده شد، اعتراض کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان