خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معذب
[عبارت]
fish out of water
/fɪʃ aʊt ʌv ˈwɔtər/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
معذب
غریبی کردن، تعلق نداشتن (به جایی)
1.I felt like a fish out of water in my new school.
1. من در مدرسه جدیدم غریبی میکردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
fish oil
fish knife
fish hatchery
fish finger
fish farming
fish stick
fish-and-chip shop
fish-hook
fishcake
fisher
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان