[قید]

frequently

/ˈfriː.kwənt.li/
غیرقابل مقایسه

1 مکرراً به‌طور مکرر

معادل ها در دیکشنری فارسی: اغلب مکررا غالب اوقات غالبا
مترادف و متضاد many a time normally often regularly infrequently
  • 1.Buses run frequently between the city and the airport.
    1. اتوبوس‌ها مکرراً بین شهر و فرودگاه در رفت‌وآمد هستند.
frequently asked questions
سؤال‌های مکررا پرسیده‌شده [سؤال‌های پرتکرار]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان