1 . خریدن 2 . دریافت کردن 3 . سوار شدن (وسایل نقلیه) 4 . رسیدن به (مکان) 5 . آوردن 6 . جواب دادن (تلفن و در) 7 . فهمیدن 8 . مبتلا شدن 9 . شدن 10 . فرصت داشتن 11 . راضی کردن 12 . به‌سزای عمل رساندن 13 . آزار دادن 14 . پول دریافت کردن 15 . محکوم شدن 16 . وصل شدن (تماس تلفنی) 17 . کردن 18 . انجام دادن (کاری) 19 . بازداشت کردن 20 . سردرگم کردن
[فعل]

to get

/get/
فعل گذرا
[گذشته: got] [گذشته: got] [گذشته کامل: gotten]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خریدن

مترادف و متضاد buy purchase take give sell
to get something
چیزی خریدن
  • 1. Did you get the tickets for the concert?
    1. آیا بلیط‌های کنسرت را خریدی؟
  • 2. I got this jacket for $30.
    2. این کت را به قیمت 30 دلار خریدم.
  • 3. I'll get some bread on the way home.
    3. من در راه خانه چندتا نان می‌خرم.
کاربرد فعل get به معنای خریدن
فعل get در این کاربرد به معنای "خریدکردن" است. این فعل غیررسمی است و حالت محاوره دارد. مثلاً:
"?Did you get the tickets for the concert" (آیا بلیط‌های کنسرت را خریدی؟)
فعل get برخی اوقات به مفهوم "خریدن چیزی به‌صورت منظم" است (برای مثال وقتی اشتراک مجله، روزنامه و... را داشته باشیم از فعل get استفاده می‌کنیم)، مثلا:
"?Which newspaper do you get" (اشتراک کدام روزنامه را داری؟)

2 دریافت کردن گرفتن، به‌دست آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اخذ کردن دریافت کردن ستاندن
مترادف و متضاد acquire obtain recieve give send
to get something (from somebody)
چیزی را (از کسی) گرفتن
  • 1. Did you get my e-mail?
    1. ایمیل من را دریافت کردی؟
  • 2. I got a letter from Stefano.
    2. از "استفانو" نامه‌ای دریافت کردم.
  • 3. I got some very nice presents for my birthday.
    3. من کادوهای بسیار خوبی برای تولدم گرفتم.
to get a job/promotion
کار/ترفیع گرفتن
  • 1. He got a new job.
    1. او کار جدیدی گرفت.
  • 2. He got a promotion.
    2. او ترفیع گرفت.
to get divorced
طلاق گرفتن
  • He got divorced last month.
    او ماه پیش طلاق گرفت.
to get something for somebody
چیزی برای کسی گرفتن
  • Did you get a present for your mother?
    آیا برای مادرت هدیه گرفتی؟
to get somebody/yourself something
برای کسی/خود چیزی گرفتن
  • Did you get your mother a present?
    آیا برای مادرت هدیه گرفتی؟
کاربرد فعل get به معنای دریافت کردن
فعل get در این کاربرد مفهوم چیزی را گرفتن یا دریافت کردن دارد. مثلا:
".I got a letter from Dave this morning" (من امروز صبح نامه‌ای از "دیو" دریافت کردم.)
گاهی این معنی در فارسی "دریافت کردن" ترجمه نمی‌شود. مثلا:
".I got a shock when I saw the bill" (من وقتی صورت‌حساب را دیدم، شوکه شدم.)
".I get the impression that he is bored with his job" (من این حس را دارم که او از شغلش خسته شده‌است.)

3 سوار شدن (وسایل نقلیه)

مترادف و متضاد catch take travel by
to get a taxi/a bus/a train ...
سوار تاکسی/اتوبوس/قطار و... شدن
  • 1. I didn’t walk – I got the bus.
    1. پیاده نرفتم؛ سوار اتوبوس شدم.
  • 2. Should we get a taxi to the station?
    2. آیا باید برای رفتن به ایستگاه، تاکسی سوار شویم؟
کاربرد فعل get به معنای سوار شدن
فعل get به معنای "سوارشدن" یعنی استفاده از وسایل نقلیه از قبیل اتوبوس، تاکسی و هواپیما و ... . دقت کنید که در این مفهوم، با اینکه فعل get فعل گذرا است، اما حالت مجهول ندارد. مثلا:
".I usually get the bus to work" (من معمولا برای رفتن به سرکار اتوبوس سوار می‌شوم.)

4 رسیدن به (مکان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: آمدن
مترادف و متضاد arrive come reach depart set out
to get to a place
به جایی رسیدن
  • I didn't get to work till nine o'clock.
    من تا ساعت 9 به سرکار نرسیدم.
to get home
به خانه رسیدن
  • We got home later than usual.
    ما دیرتر از معمول به خانه رسیدیم.
to get here/there
به اینجا/آنجا رسیدن
  • What time did you get here?
    چه ساعتی به اینجا رسیدی؟
کاربرد فعل get به معنای رسیدن
فعل get به معنای "رسیدن به یک مکان یا نقطه خاص" است. مثلا:
".I didn't get to work till nine o'clock" (من تا ساعت 9 به سرکار نرسیدم.)
".We got home later than usual" (ما دیرتر از معمول به خانه رسیدیم.)

5 آوردن

مترادف و متضاد bring fetch take
to get something/somebody
چیزی/کسی را آوردن
  • 1. I'll go and get Sophie.
    1. من می‌روم و "سوفی" را می‌آورم.
  • 2. Wait here while I get the car.
    2. اینجا صبر کن تا ماشین را بیاورم.
to get somebody something
برای کسی چیزی آوردن
  • Could you get me my keys from upstairs?
    می‌توانی کلیدهایم را برای من از طبقه بالا بیاوری؟
کاربرد فعل get به معنای آوردن
فعل get به معنای رفتن به جایی و کسی/چیزی را آوردن است و در ساختارهای مختلفی به‌کار می‌رود. یکی از این ساختارها get somebody/something است. مثلا:
"!Quick—go and get a cloth" (عجله کن- برو یک دستمال بیاور!)
"!Somebody get a doctor" (یک نفر دکتر خبر کند! [بیاورد])
یکی دیگر از ساختارها get something for somebody است. مثلا:
".Get a drink for John" (یک نوشیدنی برای "جان" بیاور.)
فعل get در ساختار get somebody/yourself something نیز استفاده می‌شود که به معنای "برای کسی/خود چیزی آوردن" است. مثلا:
".Get John a drink" (برای "جان" یک نوشیدنی بیاور.)

6 جواب دادن (تلفن و در)

مترادف و متضاد answer
to get the door/phone
در/تلفن را جواب دادن
  • 1. Someone's at the door - could you get it?
    1. کسی دم در است؛ در را باز می‌کنی؟
  • 2. Would you please get the phone?
    2. لطفاً تلفن را جواب می‌دهی؟
کاربرد فعل get به معنای جواب دادن
فعل get به معنای جواب دادن به تلفن یا زنگ در است، یعنی هرگاه تلفن زنگ بخورد یا کسی دم در باشد و شما پاسخ بدهید در حالت محاوره و غیررسمی از فعل get استفاده می‌کنیم، مثلا:
"Someone's at the door - could you get it" (کسی دم در است؛ در را باز می‌کنی؟)

7 فهمیدن درک کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ملتفت شدن
informal
مترادف و متضاد understand
to get a point/joke ...
منظور/شوخی را متوجه شدن [فهمیدن]
  • 1. Could you get my point?
    1. توانستی منظور مرا بفهمی؟
  • 2. That joke that he told, did you get it?
    2. لطیفه‌ای را که او تعریف کرد فهمیدی؟
to get somebody
کسی را درک کردن
  • I don't get you.
    من درکت نمی‌کنم.
کاربرد فعل get در مفهوم فهمیدن
فعل get در این مفهوم معادل فعل understand است. از این فعل زمانی استفاده می‌کنیم که بخواهیم به فهمیدن مفهوم چیزی یا حرف کسی و ... اشاره کنیم. مثال:
".I don't get you" (تو را نمی‌فهمم.)
نکته: فعل get در این مفهوم می‌تواند به‌معنای شنیدن چیزی یا حرف کسی نیز باشد که در واقع باز هم همان معنی فهمیدن را دارد. مثال:
"?Sorry, I didn't get that. Can you repeat what you just said" (ببخشید، نشنیدم چی گفتید. می‌توانید حرفی را که الان زدید، تکرار کنید؟)

8 مبتلا شدن گرفتن (بیماری)، دچار شدن

مترادف و متضاد suffer undergo
to get an illness/a pain...
به بیماری/درد و... مبتلا شدن
  • 1. I got this cold off you!
    1. من این سرماخوردگی را از تو گرفتم!
  • 2. She gets really bad headaches.
    2. او واقعاً به سردردهای بدی مبتلا می‌شود.
کاربرد فعل get به معنای مبتلا شدن
فعل get در این مفهوم اشاره دارد به زمانی که یک فرد دچار بیماری و یا دردی می‌شود. این فعل در فارسی می‌تواند به معنای "خوردن" نیز باشد. مثال:
".He got a cold" (او سرما خورد.)

9 شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شدن
مترادف و متضاد become
to get + adj of state or condition (angry/bored/hungry/fat...)
(عصبانی/خسته/گرسنه/چاق و...) شدن
  • 1. He is getting fat.
    1. او دارد چاق می‌شود.
  • 2. I'm getting hungry, how about you?
    2. دارد گرسنه‌ام می‌شود، شما چطور؟
  • 3. It's getting hot in here.
    3. اینجا دارد گرم می‌شود.
  • 4. Mom got angry.
    4. مامان عصبانی شد.
to be getting to be
کم‌کم تبدیل شدن به
  • 1. His drinking is getting to be a problem.
    1. می‌گساری او کم‌کم دارد تبدیل به یک مشکل می‌شود.
  • 2. She's getting to be an old lady now.
    2. او حالا کم‌کم دارد تبدیل به یک خانم مسن می‌شود.
to get to realize something
متوجه چیزی شدن
  • After a time you get to realize that these things don't matter.
    بعد از مدتی متوجه می‌شوی که این چیزها اهمیتی ندارند.
کاربرد فعل get به معنای شدن
فعل get در این مفهوم می‌تواند به وقوع اتفاق، انجام دادن و انجام شدن عملی اشاره داشته باشد. مثلا:
".It's getting dark" (هوا دارد تاریک می‌شود.)

10 فرصت داشتن

مترادف و متضاد contrive manage
to get to do something
فرصت انجام کاری را داشتن
  • 1. He got to try out all the new software.
    1. او فرصت داشت تمام نرم‌افزارهای جدید را امتحان کند.
  • 2. It's not fair—I never get to go first.
    2. منصفانه نیست؛ من هیچوقت فرصت اول بودن در کاری را نداشتم.
  • 3. She was at the party, but I never got to speak to her.
    3. او (نیز) در آن مهمانی بود، اما اصلاً فرصت نداشتم با او صحبت کنم.
to get to know somebody
فرصت شناختن کسی را پیدا کردن
  • You'll like her once you get to know her.
    وقتی فرصت شناختن او را پیدا کنی، از او خوشت خواهد آمد.
کاربرد فعل get در مفهوم فرصت داشتن
فعل get در این مفهوم اشاره دارد به فرصت و موقعیتی برای انجام کاری به‌خصوص یا فرصت ایجاد شده برای انجام کاری. مثال:
".It's not fair—I never get to go first" (عادلانه نیست، من هیچوقت فرصت پیدا نمی‌کنم اولین نفر باشم.)

11 راضی کردن واداشتن

مترادف و متضاد induce persuade discourage dissuade
to get somebody to do something
کسی را به انجام کاری راضی کردن
  • 1. I got Peter to help me.
    1. "پیتر" را راضی کردم که به من کمک کند.
  • 2. They got her to sign the consent form.
    2. او را راضی کردند که فرم رضایت را امضا کند.
  • 3. We got her to go.
    3. او را راضی کردیم که برود.
توضیح درباره فعل get به معنای راضی کردن
فعل get با ساختارهای get somebody/something to do something و get somebody/something doing something در زبان انگلیسی به معنای راضی کردن کسی یا کسی را به انجام کاری واداشتن است.

12 به‌سزای عمل رساندن پدر درآوردن، کشتن (مجازی)

informal
مترادف و متضاد get back at take revenge on
to get somebody (for something)
کسی را (برای کاری) به‌سزای عملش رساندن
  • I'm going to get him for stealing my homework.
    او را برای دزدیدن تکالیف منزلم، به‌سزای عملش می‌رسانم.
توضیح درباره فعل get به معنای به‌سزای عمل رساندن
فعل get در این مفهوم، کاربردی غیررسمی دارد و در موقعیت‌های محاوره‌ای کاربرد دارد. در این مفهوم get به‌معنای گرفتن کسی یا کتک زدن کسی برای تنبیه‌کردن یا ادب‌کردن یک شخص است.

13 آزار دادن کفر درآوردن، اعصاب خرد کردن

informal
مترادف و متضاد anger annoy irritate
to get somebody
کسی را آزار دادن
  • 1. I don't know why but he really gets me.
    1. نمی‌دانم چرا، ولی او خیلی آزارم می‌دهد.
  • 2. What gets me is having to do the same thing all day long.
    2. چیزی که آزارم می‌دهد، انجام دادن یک چیز در تمام طول روز است.
توضیح درباره فعل get به معنای آزار دادن
فعل get در این مفهوم، فعلی گذرا است که تنها در حالت معلوم استفاده می‌شود (حالت مجهول ندارد). این فعل زمانی به‌کار می‌رود که می‌خواهیم به حالت محاوره و غیررسمی از آزرده شدن توسط چیزی/کسی صحبت کنیم.

14 پول دریافت کردن پول گیر (کسی) آمدن

informal
to get (money) for something
در ازای چیزی پول دریافت کردن
  • How much did you get for your car?
    چقدر بابت (فروش) ماشینت گیرت آمد؟
توضیح درباره فعل get به معنای دریافت کردن
فعل get در این مفهوم در موقعیتی به‌کار می‌رود که فردی چیزی را فروخته باشد، یا خدماتی ارائه داده باشد و در ازای آن مبلغ پولی دریافت کرده باشد. این نوع کاربرد از این فعل غیررسمی است.

15 محکوم شدن مجازات شدن

informal
to get time for a crime
به‌خاطر جرمی (به زمانی) محکوم شدن
  • 1. He got ten years for armed robbery.
    1. او به‌خاطر دزدی مسلحانه به ده سال (حبس) محکوم شد.
  • 2. He is going to get a life sentence.
    2. او به حبس ابد محکوم خواهد شد.
توضیح درباره فعل get به معنای محکوم شدن
فعل get در این مفهوم در موقعیتی به‌کار می‌رود که فردی به‌خاطر ارتکاب جرم مجازات شود و به حکمی محکوم شود.

16 وصل شدن (تماس تلفنی)

informal
to get somebody (on the phone)
به کسی وصل شدن (پشت تلفن)
  • I wanted to speak to the manager but I got his secretary instead.
    می‌خواستم با مدیر صحبت کنم، اما به منشی‌اش وصل شدم [اما تماس تلفنی‌ام به منشی‌اش وصل شد.]
توضیح درباره فعل get به‌معنای وصل‌شدن
فعل get در این مفهوم برای اشاره به وصل‌شدن تماس تلفنی به خط تلفن خاصی است.

17 کردن

informal
to get something/somebody + adjective (ready/dirty ...))
چیزی/کسی را (آماده، کثیف و...) کردن
  • 1. Don't get your dress dirty!
    1. پیراهنت را کثیف نکن!
  • 2. She soon got the children ready for school.
    2. او خیلی زود بچه‌ها را برای مدرسه‌رفتن آماده کرد.
توضیح درباره فعل get به معنای کردن
فعل get در این مفهوم برای اشاره به انجام دادن کاری خاص است. برای نشان دادن اینکه فردی خود را برای رسیدن به شرایط و موقعیت خاصی آماده می‌کند نیز از این فعل استفاده می‌کنیم.

18 انجام دادن (کاری)

informal
to get something done
کاری کردن
  • 1. I must get my hair cut.
    1. من باید مویم را کوتاه کنم.
  • 2. I'll never get all this work finished.
    2. من هرگز نخواهم توانست این همه کار را تمام کنم.
توضیح درباره فعل get به معنای کردن
فعل get در این مفهوم همراه با یک عمل دیگر می‌آید و انجام‌شدن آن عمل خاص را نشان می‌دهد. در زبان انگلیسی این فعل در ساختار get something done استفاده می‌شود.

19 بازداشت کردن دستگیر کردن، گرفتن

مترادف و متضاد apprehend catch
to get someone
کسی را بازداشت کردن
  • 1. The police have got him.
    1. پلیس او را دستگیر کرده‌است.
  • 2. We are going to get him eventually.
    2. بالاخره او را دستگیر خواهیم کرد.

20 سردرگم کردن گیج کردن

informal
مترادف و متضاد baffle perplex puzzle
to get someone
کسی را گیج کردن
  • She had got me there - I could not answer.
    او مرا گیج کرد؛ نتوانستم پاسخ دهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان