خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازجویی
[اسم]
inquest
/ˈɪŋkwest/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بازجویی
تحقیق، بازپرسی
1.An inquest was held to discover the cause of death.
1. یک تحقیق برای شناسایی علت مرگ برقرار شد.
2.At the inquest they heard that the car had driven off after the accident.
2. در جریان بازجویی آنها شنیدند که بعد از تصادف راننده فرار کرده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
input
inpatient
inorganic chemistry
inordinately
inordinate
inquire
inquiring
inquiry
inquisition
inquisitive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان