خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از کاری دست کشیدن
2 . جا انداختن
[فعل]
to leave off
/ˈliːv ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: left off]
[گذشته: left off]
[گذشته کامل: left off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
از کاری دست کشیدن
دست برداشتن
informal
1.He left off playing the piano to answer the door.
1. او از پیانو نواختن دست کشید تا در را باز کند.
2
جا انداختن
فراموش کردن
1.You've left off a zero.
1. یک صفر را جا انداختهای.
تصاویر
کلمات نزدیک
leave of absence
leave in the dust
leave behind
leave a message
leave a bad taste in one's mouth
leave out
leave someone alone
leave things to the last minute
leaven
lebanese
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان