1 . سرکوب کردن
[فعل]

to repress

/rɪˈpres/
فعل گذرا
[گذشته: repressed] [گذشته: repressed] [گذشته کامل: repressed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرکوب کردن فرو نشاندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرکوب کردن
مترادف و متضاد put down suppress
  • 1.For years he had successfully repressed the painful memories of childhood.
    1. برای سال‌ها او با موفقیت خاطرات دردآور دوران کودکی‌اش را سرکوب کرده بود.
  • 2.The government was quick to repress any opposition.
    2. دولت سریع توانست هر نوع مخالفتی را سرکوب کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان