1 . بیمار شدن 2 . مشمئز کردن
[فعل]

to sicken

/ˈsɪkən/
فعل ناگذر
[گذشته: sickened] [گذشته: sickened] [گذشته کامل: sickened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیمار شدن مریض شدن

  • 1.Dawson sickened unexpectedly and died in 1916.
    1. "داسون" غیرمنتظرانه بیمار شد و در سال 1916 درگذشت.

2 مشمئز کردن منزجر کردن، حال (کسی را) به‌هم زدن

  • 1.The violence in the film sickened me.
    1. خشونت در فیلم حالم را به‌هم زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان