خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زد و خورد
[اسم]
skirmish
/ˈskɜːrmɪʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
زد و خورد
کشمکش، مشاجره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زد و خورد
مصاف
1.a skirmish between the two party leaders
1. کشمکشی بین رهبران دو حزب
2.Several people were killed in skirmishes during the night.
2. چندین تن طی زد و خوردهای شب گذشته کشته شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
skipping rope
skipper
skipjack
skip
skintight
skirt
skirting board
skit
skittles
skive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان