1 . تاکسی 2 . روی زمین حرکت کردن (هواپیما قبل از پرواز یا بعد از فرود) 3 . روی زمین حرکت دادن (هواپیما)
[اسم]

taxi

/ˈtæksi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تاکسی

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاکسی
مترادف و متضاد cab taxicab
to take/get a taxi
تاکسی گرفتن
  • I took a taxi from the station to the hotel.
    من از ایستگاه به هتل یک تاکسی گرفتم.
to go/come/arrive by taxi
با تاکسی رفتن/آمدن/رسیدن
  • I went back home by taxi.
    من با تاکسی به خانه برگشتم.
to hail a taxi
تاکسی گرفتن [صدا کردن]
  • I rushed outside and hailed a taxi.
    من بیرون دویدم و یک تاکسی گرفتم.
to get into/out of a taxi
تاکسی سوار شدن/پیاده شدن
  • He got into a taxi outside the station.
    او بیرون ایستگاه سوار تاکسی شد.
a taxi driver
یک راننده تاکسی
  • He paid the taxi driver and got out.
    او پول راننده تاکسی را داد و پیاده شد.
کاربرد اسم taxi به معنای تاکسی
معادل اسم taxi در فارسی "تاکسی" است. taxi یا تاکسی به اتومبیلی گفته می‌شود که یک راننده دارد که در قبال رساندن شما به مقصد دلخواهتان مبلغی را دریافت می‌کند. تاکسی‌ها جزء سیستم حمل و نقل عمومی یک شهر محسوب می‌شوند. مثال:
"a taxi driver" (یک راننده تاکسی)
".I took a taxi from the station to the hotel" (من از ایستگاه به هتل یک تاکسی گرفتم.)
[فعل]

to taxi

/ˈtæksi/
فعل ناگذر
[گذشته: taxied] [گذشته: taxied] [گذشته کامل: taxied]

2 روی زمین حرکت کردن (هواپیما قبل از پرواز یا بعد از فرود)

  • 1.The plane taxied to a halt.
    1. هواپیما روی زمین حرکت کرد تا اینکه توقف کرد.

3 روی زمین حرکت دادن (هواپیما)

  • 1.The pilot taxied the plane to the end of the runway.
    1. خلبان، هواپیما را تا انتهای باند فرودگاه حرکت داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان