1 . ابزار
[اسم]

tool

/tuːl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ابزار وسیله

معادل ها در دیکشنری فارسی: آلت آلت دست ابزار ادات افزار
مترادف و متضاد appliance device implement instrument
  • 1.Computers are an essential tool for modern scientists.
    1. رایانه‌ها برای دانشمندان معاصر ابزاری ضروری هستند.
  • 2.The only tools you need for this job are a hammer and a screwdriver.
    2. تنها ابزاری که برای این کار نیاز دارید، چکش و پیچ گوشتی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان