خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مقیم (خارج از کشور)
[اسم]
le ressortissant
/ʀ(ə)sɔʀtisɑ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
مقیم (خارج از کشور)
تبعه
1.C'est un ressortissant français qui est né en Angleterre.
1. او یک مقیم فرانسوی است که در انگلستان متولد شده است.
2.Vous avez finalement réussi à tuer un ressortissant vietnamien.
2. شما در نهایت موفق شدید یک تبعه ویتنامی را به قتل برسانید.
تصاویر
کلمات نزدیک
ressortir
ressort
resservir
resserrer
ressentir
ressouder
ressource
ressourcer
ressources
ressources humaines
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان