[فعل]

to account for

/əˈkaʊnt fɔr/
فعل گذرا
[گذشته: accounted for] [گذشته: accounted for] [گذشته کامل: accounted for]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تشکیل دادن

  • 1.Students account for the vast majority of our customers.
    1. دانش‌آموزان جمعیت زیادی از مشتری‌های ما را تشکیل می‌دهند.

2 توضیح دادن توجیه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گزارش دادن
to account for something
چیزی را توضیح دادن [توجیه کردن]
  • 1. He was unable to account for the error.
    1. او نتوانست آن خطا را توجیه کند.
  • 2. How do you account for the show's success?
    2. موفقیت برنامه را چگونه توضیح می‌دهید؟
  • 3. I don't have to account for anything to you.
    3. من مجبور نیستم هیچ‌چیز را برای تو توضیح دهم.
  • 4. Oh well, that accounts for it.
    4. آه، بسیار خب، آن را توجیه می‌کند.
  • 5. The increase can be fully accounted for.
    5. این افزایش را می‌توان کاملاً توضیح داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان