[اسم]

advertisement

/ˌæd.vərˈtɑɪz.mənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تبلیغات آگهی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آگهی
مترادف و متضاد ad commercial notice promotion publicizing
  • 1.I like to read the advertisements in the Sunday paper.
    1. من دوست دارم بخش آگهی‌های روزنامه "ساندی" را بخوانم.
a television advertisement
تبلیغات تلویزیونی
an advertisement for a car
یک آگهی برای ماشین
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان