Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نصیحت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
advice
/ədˈvɑɪs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نصیحت
راهنمایی، مشاوره، پیشنهاد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارشاد
اندرز
پند
توصیه
نصیحت
کمک فکری
مترادف و متضاد
counsel
guidance
instruction
1.Good advice is hard to find.
1. پیدا کردن مشاوره خوب دشوار است.
2.I need some advice on which computer to buy.
2. من نیاز به مشاوره دارم که کدام کامپیوتر را بخرم.
to give advice
(به کسی) مشاوره دادن
1. Steven gave me some good advice.
1. "استیون" مشاوره خوبی به من داد.
2. They give advice to people with AIDS.
2. آنها به افرادی که ایدز دارند، مشاوره میدهند.
to ask somebody advice/to ask for somebody's advice
از کسی راهنمایی خواستن
1. Ask your teacher for advice on how to prepare for the exam.
1. از معلمت درباره چگونه آماده شدن برای امتحان راهنمایی بخواه.
2. Ask your teacher’s advice.
2. از معلمت راهنمایی بخواه.
to take somebody's advice
نصیحت/پیشنهاد کسی را پذیرفتن/قبول کردن
I think I'll take your advice and get the green dress.
فکر کنم پیشنهاد تو را قبول کنم و آن پیراهن سبز را بخرم.
to follow somebody's advice
از مشاوره کسی پیروی کردن
Follow your doctor's advice.
از مشاوره دکترتان پیروی کنید.
to give somebody a piece of advice
کسی را یک نصیحت کردن/به کسی نصیحت کردن
1. Can I give you a piece of advice?
1. میتوانم شما را نصیحتی بکنم؟
2. Let me give you a piece of advice.
2. بگذارید شما را نصیحتی بکنم.
word of advice
یک نصیحت/راهنمایی
A word of advice. Don't wear that dress.
یک نصیحت. آن پیراهن را نپوش.
on somebody's advice
بهخاطر/بر اساس نصیحت/مشاوره/پیشنهاد کسی
I chose it on his advice.
من بهخاطر پیشنهاد او آن را انتخاب کردم.
advice on/about
مشاوره درباره/راجع به
I need some advice about my computer.
من راجع به کامپیوترم به مشاوره نیاز دارم.
listen/heed to somebody’s advice
به نصیحت کسی گوش دادن/توجه کردن
I wish I had listened to her advice.
ای کاش به نصیحت او گوش داده بودم.
to seek legal advice
مشاوره حقوقی طلب کردن/مشاوره حقوقی گرفتن
We were advised to seek legal advice.
به ما توصیه شد که مشاوره حقوقی طلب کنیم [بگیریم].
[عبارات مرتبط]
to advise
1. توصیه کردن
adviser
2. مشاور
advisory
3. نصیحتی
advisable
4. معقول
advisability
5. مطلوبیت
تصاویر
کلمات نزدیک
advertising agency
advertising
advertiser
advertisement
advertise
advice column
advice columnist
advisability
advisable
advise
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان