[اسم]

advertising

/ˈæd.vərˌtɑɪ.zɪŋ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تبلیغات آگهی بازرگانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: تبلیغ تبلیغات تبلیغی
مترادف و متضاد publicizing
  • 1.Fiona works in advertising.
    1. "فیونا" در (بخش) تبلیغات کار می‌کند.
  • 2.the advertising industry
    2. صنعت تبلیغات
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان