[اسم]

ally

/ˈælaɪ/
قابل شمارش
[جمع: allies]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوست متحد، هم پیمان

معادل ها در دیکشنری فارسی: یار متفق متحد
  • 1.a close ally and friend of the prime minister
    1. یکی از دوست‌های صمیمی نخست وزیر
  • 2.her most powerful political ally
    2. قوی‌ترین هم پیمان سیاسی او
[فعل]

to ally

/ˈælaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: allied] [گذشته: allied] [گذشته کامل: allied]

2 هم‌پیمان شدن متحد شدن، هم‌پیمان کردن، متحد کردن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان