[فعل]

to awaken

/ɐwˈeɪkən/
فعل گذرا
[گذشته: awakened] [گذشته: awakened] [گذشته کامل: awakened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیدار کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیدار کردن بیدار کردن
formal
  • 1.He was awakened at dawn by the sound of crying.
    1. او سحر با صدای گریه بیدار شد.

2 آگاه کردن

formal
  • 1.The film helped to awaken many to the pressures of life under apartheid.
    1. فیلم به آگاه کردن افراد بسیاری درباره فشار زندگی تحت حکومت آپارتاید کمک کرد.

3 بیدار شدن

formal
  • 1.She awakened to the sound of birds singing.
    1. او با صدای آواز پرنده‌ها بیدار شد.
  • 2.We awakened to find the others gone.
    2. ما بیدار شدیم و دیدیم بقیه رفته‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان