Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سیاه کردن
2 . خدشهدار کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to blacken
/ˈblækən/
فعل گذرا
[گذشته: blackened]
[گذشته: blackened]
[گذشته کامل: blackened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سیاه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سیاه کردن
1.Their faces were blackened with soot.
1. چهرههایشان از دوده سیاه شده بود.
2
خدشهدار کردن
لکهدار کردن
1.She won't thank you for blackening her husband's name.
1. او از تو بابت خدشهدار کردن نام شوهرش تشکر نخواهد کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
blackcurrant
blackcap
blackboard
blackbird
blackberry
blackface
blackfly
blackguard
blackhead
blackjack
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان