[فعل]

to blacken

/ˈblækən/
فعل گذرا
[گذشته: blackened] [گذشته: blackened] [گذشته کامل: blackened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سیاه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سیاه کردن
  • 1.Their faces were blackened with soot.
    1. چهره‌هایشان از دوده سیاه شده بود.

2 خدشه‌دار کردن لکه‌دار کردن

  • 1.She won't thank you for blackening her husband's name.
    1. او از تو بابت خدشه‌دار کردن نام شوهرش تشکر نخواهد کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان