Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خون
2 . نژاد
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
blood
/blʌd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خون
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خون
خونی
مترادف و متضاد
gore
lifeblood
vital fluid
to give/donate blood
خون دادن/اهدا کردن
You can give blood at the local hospital.
شما میتوانید در بیمارستان محلی خون بدهید.
to lose blood
خون از دست دادن
He lost a lot of blood in the accident.
او در تصادف خون زیادی از دست داد.
to draw blood
خون گرفتن
a blood cell/sample
گلبول/نمونه خونی
The red blood cells carry oxygen.
سلولهای خونی قرمز اکسیژن حمل میکنند.
a blood test
آزمایش خون
blood flows
خون جریان پیدا کردن
A quick walk will get the blood in your legs flowing again.
یک پیادهروی سریع باعث میشود که خون دوباره در پاهای شما جریان پیدا کند.
blood clots
خون لخته شدن
The blood should clot and stop the wound from bleeding.
خون باید لخته شود و از خونریزی زخم جلوگیری کند.
blood pressure
فشار خون
High blood pressure increases the risk of a heart attack.
فشار خون بالا خطر سکته قلبی را افزایش میدهد.
somebody's blood type/group
گروه خونی کسی
What blood type are you?
گروه خونی تو چیست؟
2
نژاد
رگ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اصلونسب
مترادف و متضاد
ancestry
line
lineage
1.There is some Polish blood on his father's side.
1. او از سمت خانواده پدری رگ لهستانی دارد.
2.There’s Irish blood on his mother’s side.
2. او از طرف مادری رگ و ریشه ایرلندی دارد.
to be of blood
نژادی داشتن
She is of noble blood.
او نژاد اشرافی دارد.
[عبارات مرتبط]
bloody
1. خونآلود
bloodbath
2. قتل عام
bloodless
3. بدون خونریزی
bloodshed
4. کشت و کشتار
bloodshot
5. (چشم) قرمز
blood type
6. گروه خونی
bloodstain
7. لکه خون
blood donor
8. اهداکننده خون
blood group
9. گروه خونی
bloodsucker
10. زالو
bloodstream
11. جریان خون (زیست شناسی)
bloodthirsty
12. خونخوار
blood vessel
13. مجرای خونی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
blonde
blond
bloke
blogging
blogger
blood brother
blood clot
blood is up
blood on hands
blood on the carpet
کلمات نزدیک
blonde
blond
bloke
blogosphere
blogger
blood bank
blood cell
blood clot
blood donor
blood feud
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان