[اسم]

bounce

/baʊns/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شادابی

  • 1.Thin hair are lacking in bounce.
    1. موهای نازک شادابی ندارند.
[فعل]

to bounce

/baʊns/
فعل ناگذر
[گذشته: bounced] [گذشته: bounced] [گذشته کامل: bounced]

2 جهیدن به چیزی خوردن و برگشتن (توپ و...)

  • 1.The ball bounced off the wall.
    1. آن توپ به دیوار خورد و برگشت.

3 بالا و پایین پریدن (از شدت هیجان و انرژی) با شوروهیجان حرکت کردن، ورجه‌ورجه کردن

  • 1.She bounced up and down excitedly on the bed.
    1. او باهیجان روی تخت بالا و پایین پرید.

4 برگشت خوردن (ایمیل) ارسال نشدن

  • 1.I tried to send her an email but it bounced.
    1. سعی کردم به او ایمیل بزنم، اما برگشت خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان