Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شادابی
2 . جهیدن
3 . بالا و پایین پریدن (از شدت هیجان و انرژی)
4 . برگشت خوردن (ایمیل)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
bounce
/baʊns/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شادابی
1.Thin hair are lacking in bounce.
1. موهای نازک شادابی ندارند.
[فعل]
to bounce
/baʊns/
فعل ناگذر
[گذشته: bounced]
[گذشته: bounced]
[گذشته کامل: bounced]
صرف فعل
2
جهیدن
به چیزی خوردن و برگشتن (توپ و...)
1.The ball bounced off the wall.
1. آن توپ به دیوار خورد و برگشت.
3
بالا و پایین پریدن (از شدت هیجان و انرژی)
با شوروهیجان حرکت کردن، ورجهورجه کردن
1.She bounced up and down excitedly on the bed.
1. او باهیجان روی تخت بالا و پایین پرید.
4
برگشت خوردن (ایمیل)
ارسال نشدن
1.I tried to send her an email but it bounced.
1. سعی کردم به او ایمیل بزنم، اما برگشت خورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
boulevard
boule
boulder
bouillon
bought ledger
bounce back
bounced cheque
bouncer
bouncing
bouncy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان