[صفت]

bouncy

/ˈbaʊnsi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bouncier] [حالت عالی: bounciest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جهنده بالاوپایین‌پرنده، فنری

معادل ها در دیکشنری فارسی: جهنده
a bouncy ball
یک توپ جهنده
his bouncy curls
فرهای فنری موهای او

2 سرزنده پرانرژی، پرشوروحرارت

مترادف و متضاد lively
  • 1.She was still the girl he remembered, bouncy and full of life.
    1. او هنوز همان دختری بود که او به یاد می‌آورد، پرانرژی و سرزنده.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان