[اسم]

boundary

/ˈbaʊndəri/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مرز سرحد

معادل ها در دیکشنری فارسی: مرز محدوده
  • 1.Residents are opposed to the prison being built within the city boundary.
    1. شهروندان مخالف ساخته شدن زندان درون مرزهای شهر هستند.
  • 2.The Ural mountains mark the boundary between Europe and Asia.
    2. رشته کوه اورال مرز بین اروپا و آسیا است.

2 محدودیت حد و مرز

معادل ها در دیکشنری فارسی: حد
  • 1.Your work is limited only by the boundaries of your imagination.
    1. کار شما تنها به وسیله محدودیت تخیلات شما محدود می‌شود.

3 ضربه خارج از محدوده (کریکت)

توضیحاتی درباره boundary
ضربه‌ای که از محدوده زمین بازی خارج می‌شود و منجر به کسب امتیاز بیشتر می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان