[صفت]

bound

/baʊnd/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 موظف ملزم، مجبور

معادل ها در دیکشنری فارسی: مقید مجبور متعهد
مترادف و متضاد Obliged
  • 1.She is not legally bound to pay for the damage.
    1. او از لحاظ قانونی موظف به پرداخت خسارت نیست.

2 به‌احتمال زیاد باید

مترادف و متضاد very likely
  • 1.She works very hard, so she’s bound to do well in her exams.
    1. او خیلی سخت تلاش می‌کند، بنابراین باید [به‌احتمال زیاد] در امتحاناتش خوب عمل کند.

3 عازم روانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: راهی عازم
  • 1.This ship is bound for Miami.
    1. این کشتی عازم "میامی" است.
[فعل]

to bound

/baʊnd/
فعل ناگذر
[گذشته: bounded] [گذشته: bounded] [گذشته کامل: bounded]

4 جهیدن جست‌وخیز کردن

مترادف و متضاد leap
  • 1.The dog bounded up the steps.
    1. آن سگ جست‌‌وخیزکنان از پله‌ها بالا رفت [با جهیدن از پله‌ها بالا رفت].

5 احاطه کردن

formal
  • 1.The field was bounded on the left by a wood.
    1. مزرعه از سمت چپ توسط جنگل احاطه شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان