[اسم]

bureaucracy

/bjʊˈrɑkrəsi/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تشریفات اداری

معادل ها در دیکشنری فارسی: بوروکراسی قرطاس‌بازی کاغذبازی
  • 1.You have to deal with so much bureaucracy to get your passport.
    1. برای گرفتن گذرنامه‌ات، باید کلی تشریفات اداری را طی کنی.

2 دیوان‌سالاری بوروکراسی

معادل ها در دیکشنری فارسی: دیوان‌سالاری
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان