Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تضاد
2 . مقایسه کردن
3 . تضاد داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
contrast
/ˈkɑːntræst/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تضاد
کنتراست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اختلاف
تضاد
تفاوت
کنتراست
مترادف و متضاد
difference
disparity
dissimilarity
resemblance
similarity
1.The artist's use of contrast is masterly.
1. استفاده نقاش از کنتراست استادانه است.
contrast between A and B
تضاد بین (آ) و (ب)
1. The contrast between their lifestyles couldn't be greater.
1. تضاد بین سبک زندگی آنها از آن بیشتر نمیشد.
2. There is an obvious contrast between the cultures of East and West.
2. تضادی واضح بین فرهنگ شرق و غرب وجود دارد.
to show a sharp/stark/striking contrast with something
تضاد شدید/مطلق/قابلتوجه با چیزی نشان دادن
contrast in something
تضاد در چیزی
A wool jacket complements the silk trousers and provides an interesting contrast in texture.
یک ژاکت پشمی این شلوار ابریشمی را کامل میکند و تضادی جالب در بافت بهوجود میآورد.
contrast of something
تضاد چیزی
Careful contrast of the two plans shows some important differences.
تضاد دقیق دو نقشه، تفاوتهای مهمی را نشان میدهد.
[فعل]
to contrast
/kənˈtræst/
فعل گذرا
[گذشته: contrasted]
[گذشته: contrasted]
[گذشته کامل: contrasted]
صرف فعل
2
مقایسه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مقایسه کردن
مترادف و متضاد
compare
differ from
echo
liken
match
resemble
to contrast A and/with B
مقایسه کردن (آ) و/با (ب)
The book contrasts life today with life 100 years ago.
این کتاب زندگی امروزی را با زندگی 100 سال پیش مقایسه میکند.
3
تضاد داشتن
مغایرت داشتن، در تضاد بودن
to contrast with something
با چیزی مغایرت داشتن
Her actions contrasted sharply with her promises.
کارهای او بهشدت با قولهای او مغایرت دارند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
contraption
contrafagotto
contradictory
contradict
contracted
contrasting
contribute
contribution
contrivance
contrive
کلمات نزدیک
contrary wind
contrary to popular belief
contrary to
contrary
contrariwise
contrasting
contravene
contravention
contreras
contretemps
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان