[اسم]

contrast

/ˈkɑːntræst/
غیرقابل شمارش

1 تضاد کنتراست

معادل ها در دیکشنری فارسی: اختلاف تضاد تفاوت کنتراست
مترادف و متضاد difference disparity dissimilarity resemblance similarity
  • 1.The artist's use of contrast is masterly.
    1. استفاده نقاش از کنتراست استادانه است.
contrast between A and B
تضاد بین (آ) و (ب)
  • 1. The contrast between their lifestyles couldn't be greater.
    1. تضاد بین سبک زندگی آنها از آن بیشتر نمی‌شد.
  • 2. There is an obvious contrast between the cultures of East and West.
    2. تضادی واضح بین فرهنگ شرق و غرب وجود دارد.
to show a sharp/stark/striking contrast with something
تضاد شدید/مطلق/قابل‌توجه با چیزی نشان دادن
contrast in something
تضاد در چیزی
  • A wool jacket complements the silk trousers and provides an interesting contrast in texture.
    یک ژاکت پشمی این شلوار ابریشمی را کامل می‌کند و تضادی جالب در بافت به‌وجود می‌آورد.
contrast of something
تضاد چیزی
  • Careful contrast of the two plans shows some important differences.
    تضاد دقیق دو نقشه، تفاوت‌های مهمی را نشان می‌دهد.
[فعل]

to contrast

/kənˈtræst/
فعل گذرا
[گذشته: contrasted] [گذشته: contrasted] [گذشته کامل: contrasted]

2 مقایسه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مقایسه کردن
مترادف و متضاد compare differ from echo liken match resemble
to contrast A and/with B
مقایسه کردن (آ) و/با (ب)
  • The book contrasts life today with life 100 years ago.
    این کتاب زندگی امروزی را با زندگی 100 سال پیش مقایسه می‌کند.

3 تضاد داشتن مغایرت داشتن، در تضاد بودن

to contrast with something
با چیزی مغایرت داشتن
  • Her actions contrasted sharply with her promises.
    کارهای او به‌شدت با قول‌های او مغایرت دارند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان