[اسم]

dab

/dæb/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کمی اندکی، قطره‌ای، لایه نازکی

مترادف و متضاد dash drop spot
a dab of paint
کمی [قطره‌ای] رنگ

2 چرم‌ماهی

  • 1.A dab is a small flat fish.
    1. چرم‌ماهی یک ماهی کوچک صاف است.
[فعل]

to dab

/dæb/
فعل گذرا
[گذشته: dabbed] [گذشته: dabbed] [گذشته کامل: dabbed]

3 لمس کردن (سریع و آرام)

  • 1.She dabbed the cut with a cotton ball.
    1. او آن زخم [بریدگی] را با (توپ) پنبه‌ای لمس کرد.
توضیحاتی در رابطه با dab
این فعل اشاره دارد به عمل لمس کردن چیزی با یک شی نرم مثل حوله به طور مکرر (خشک کردن دست و صورت با حوله).

4 به آرامی مالیدن (چیزی به روی چیز دیگر)

  • 1.She dabbed disinfectant on the cut.
    1. او به آرامی ماده ضدعفونی‌کننده روی آن زخم مالید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان