[فعل]

to derange

/dɪˈreɪndʒ/
فعل گذرا
[گذشته: deranged] [گذشته: deranged] [گذشته کامل: deranged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دیوانه کردن آشفته کردن

  • 1.That business last month must have deranged him a bit.
    1. آن کار در ماه گذشته احتمالاً کمی او را دیوانه کرده‌است.

2 مزاحم شدن

old use
  • 1.I am sorry to have deranged you for so small a matter.
    1. متأسفم که به خاطر مسئله‌ای به این کوچکی مزاحم شما شده‌ام.

3 مختل کردن نامنظم کردن

  • 1.Stress deranges the immune system.
    1. استرس سیستم ایمنی را مختل می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان