Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دستگاه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
device
/dɪˈvaɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دستگاه
وسیله، ابزار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابزار
دستگاه
ماسماسک
آپارات
افزار
مترادف و متضاد
appliance
gadget
tool
device for doing something
دستگاه برای انجام کاری
Rescuers used a special device for finding people trapped in collapsed buildings.
گروه نجات از یک دستگاه خاص برای پیدا کردن افرادی که در ساختمانهای تخریبشده گیر کرده بودند، استفاده کردند.
device to do something
ابزار برای انجام کاری
The company makes devices to detect carbon monoxide.
شرکت ابزارهایی برای شناسایی کربنمونوکسید تولید میکند.
an electronic device
یک دستگاه الکتریکی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
deviate
deviant
development
develop
devastatingly
devil
devil to pay
devil's food
devil's food cake
deviled egg
کلمات نزدیک
deviation
deviate
deviant
deviance
developments
devil
devilish
devil’s advocate
devious
devise
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان