[اسم]

device

/dɪˈvaɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دستگاه وسیله، ابزار

مترادف و متضاد appliance gadget tool
device for doing something
دستگاه برای انجام کاری
  • Rescuers used a special device for finding people trapped in collapsed buildings.
    گروه نجات از یک دستگاه خاص برای پیدا کردن افرادی که در ساختمان‌های تخریب‌شده گیر کرده بودند، استفاده کردند.
device to do something
ابزار برای انجام کاری
  • The company makes devices to detect carbon monoxide.
    شرکت ابزارهایی برای شناسایی کربن‌مونوکسید تولید می‌کند.
an electronic device
یک دستگاه الکتریکی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان