[اسم]

dismissal

/dɪˈsmɪsəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اخراج (از کار) برکناری

معادل ها در دیکشنری فارسی: اخراج انفصال برکناری رد عزل
a case of unfair dismissal
موردی از اخراج ناعادلانه

2 رد عدم پذیرش، نادیده‌گیری

  • 1.I was angered by his dismissal of my worries.
    1. من از دست او به خاطر عدم پذیرش نگرانی‌هایم عصبانی شدم.

3 پایان نوبت توپ‌زنی بازیکن یا تیم

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان