Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اخراج (از کار)
2 . رد
3 . پایان نوبت توپزنی بازیکن یا تیم
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
dismissal
/dɪˈsmɪsəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اخراج (از کار)
برکناری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخراج
انفصال
برکناری
رد
عزل
a case of unfair dismissal
موردی از اخراج ناعادلانه
2
رد
عدم پذیرش، نادیدهگیری
1.I was angered by his dismissal of my worries.
1. من از دست او به خاطر عدم پذیرش نگرانیهایم عصبانی شدم.
3
پایان نوبت توپزنی بازیکن یا تیم
تصاویر
کلمات نزدیک
dismiss
dismember
dismayed
dismay
dismast
dismissed
dismissive
dismount
disney
disneyland
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان