[فعل]

to dismiss

/dɪˈsmɪs/
فعل گذرا
[گذشته: dismissed] [گذشته: dismissed] [گذشته کامل: dismissed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رد کردن تکذیب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رد کردن
مترادف و متضاد reject
to dismiss something
چیزی را رد/تکذیب کردن
  • 1. Both actors dismissed any idea of a romantic relationship between them.
    1. هر دو هنرپیشه هر نوع ایده رابطه عاشقانه بین خودشان را تکذیب کردند.
  • 2. Those scientists dismissed his hypothesis.
    2. آن دانشمندان فرضیه او را رد کردند.

2 اخراج کردن

مترادف و متضاد fire sack
to dismiss somebody (from something)
کسی را (از جایی) اخراج کردن
  • 1. Bryant was dismissed from his post.
    1. "برایانت" از پست شغلی‌اش اخراج شد.
  • 2. The company dismissed me after less than a year.
    2. (آن) شرکت پس از کمتر از یکسال مرا اخراج کرد.
to dismiss somebody for something
کسی را به خاطر چیزی اخراج کردن
  • Employees can be dismissed for sending obscene emails.
    کارکنان می‌توانند به خاطر ارسال ایمیل‌های قبیح اخراج شوند.

3 مرخص کردن اجازه رفتن دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مرخص کردن مرخص کردن
formal
to dismiss somebody
به کسی اجازه رفتن دادن
  • 1. The class was dismissed early today.
    1. امروز به (دانش‌آموزان) کلاس زود اجازه رفتن داده شد.
  • 2. The lesson finished and the teacher dismissed the class.
    2. درس تمام شد و معلم کلاس را مرخص کرد.

4 از سر بیرون کردن

to dismiss something
چیزی را از سر بیرون کردن
  • 1. Dismissing her fears, she climbed higher.
    1. با بیرون کردن ترس از سرش، او به ارتفاع بالاتری صعود کرد.
  • 2. He dismissed all thoughts of her.
    2. او تمام افکار (راجع به) او را از سرش بیرون کرد.

5 تمام کردن نوبت توپ‌زنی یک بازیکن یا تیم (کریکت)

[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان