Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گیر انداختن
2 . درگیر کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to entangle
/ɪnˈtæŋɡl/
فعل گذرا
[گذشته: entangled]
[گذشته: entangled]
[گذشته کامل: entangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گیر انداختن
1.The bird had become entangled in the wire netting.
1. پرنده در حصار توری گیر کرده بود.
2
درگیر کردن
گرفتار کردن
مترادف و متضاد
disentangle
fears that the US could get entangled in another war
ترس از اینکه ممکن باشد آمریکا درگیر یک جنگ دیگر شود
تصاویر
کلمات نزدیک
entail
ent
ensure
ensuing
ensue
entente
enter
enter a competition
enteritis
enterprise
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان