Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وارد شدن
2 . شرکت کردن
3 . وارد کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to enter
/ˈent.ər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: entered]
[گذشته: entered]
[گذشته کامل: entered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وارد شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داخل شدن
وارد شدن
مترادف و متضاد
get in
go in
pass into
leave
1.The police entered by the back door.
1. پلیس از در پشتی وارد شد.
2.You should knock before you enter.
2. باید قبل از وارد شدن در بزنید.
to enter something
وارد چیزی شدن
1. She is accused of entering the country illegally.
1. او متهم به غیرقانونی وارد شدن به کشور است.
2. Someone entered the room behind me.
2. یک نفر پشت سر من وارد اتاق شد.
to enter a school/college/university
وارد مدرسه/کالج/دانشگاه شدن
to enter a relationship/conflict/war
وارد رابطه/درگیری/جنگ شدن
2
شرکت کردن
نامنویسی کردن
مترادف و متضاد
enrol
join
participate
leave
to enter a(n) exam/race/competition
در امتحان/مسابقه/رقابت شرکت کردن
Are you going to enter the photography competition?
قصد داری که در مسابقه عکاسی شرکت کنی؟
to enter somebody/something in something
کسی/چیزی را برای شرکت در چیزی نامنویسی کردن
Irish trainers have entered several horses in the race.
مربیان ایرلندی چندین اسب را برای شرکت در مسابقه نامنویسی کردند.
to enter somebody/something for something
کسی/چیزی را برای شرکت در چیزی نامنویسی کردن
How many students have been entered for the exam?
چند دانشجو برای امتحان نامنویسی کردهاند؟
to enter for something
برای چیزی نامنویسی کردن
Only four British players have entered for the championship.
تنها چهار بازیکن بریتانیایی برای شرکت در مسابقات نامنویسی کردهاند.
3
وارد کردن
to enter something (in something)
چیزی را (در چیزی) وارد کردن
1. Enter your name and occupation in the boxes.
1. نام و شغل خود را در جاهای خالی وارد کنید.
2. Please enter your pin number.
2. لطفاً شماره پین [رمز] خود را وارد کنید.
to enter something into/on something
چیزی در چیزی وارد کردن
1. to enter data into a computer
1. داده در کامپیوتر وارد کردن
2. to enter figures on a spreadsheet
2. ارقام را در گستردهبرگ وارد کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
entente
entangle
entail
ent
ensure
enter a competition
enteritis
enterprise
enterprising
entertain
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان