Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بحران
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
exigency
/ˌɛkˈsɪʤənsi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بحران
الزام، اضطرار، نیاز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اقتضا
ضرورت
مترادف و متضاد
crisis
urgency
urgent requirements
1.Astronauts must be prepared for any exigencies.
1. فضانوران باید برای هرگونه بحرانی آماده باشند.
2.financial exigency
2. بحران مالی
3.the exigencies of the family economy
3. الزامات اقتصاد خانواده
تصاویر
کلمات نزدیک
exhume
exhumation
exhortation
exhort
exhilaration
exigent
exile
exiled
exist
existence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان