Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وجود داشتن
2 . زنده ماندن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to exist
/ɪgˈzɪst/
فعل ناگذر
[گذشته: existed]
[گذشته: existed]
[گذشته کامل: existed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وجود داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بودن
هست
وجود داشتن
مترادف و متضاد
be
have existence
prevail
1.I feel like I've never existed and this life is no more than a dream.
1. احساس میکنم که هرگز وجود نداشتهام و این زندگی رؤیایی بیش نیست.
2.Poverty still exists in this country.
2. هنوز فقر در این کشور وجود دارد.
2
زنده ماندن
1.You can't exist without water for more than a week.
1. شما نمیتوانید بدون آب بیشتر از یک هفته زنده بمانید.
تصاویر
کلمات نزدیک
exiled
exile
exigent
exigency
exhume
existence
existential
existentialism
existentialist
existing
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان