Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (قدرت) بینایی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
eyesight
/ˈaɪ.saɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
(قدرت) بینایی
دید
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باصره
بصر
بینایی
سو
1.My eyesight is getting worse.
1. بینایی من دارد بدتر میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
eyeshadow
eyes are on stalks
eyeliner
eyelid
eyelash curler
eyetooth
eyewear
eyewitness
eyra
f
کلمات نزدیک
eyeshadow
eyes pop out
eyes in the back of one's head
eyepiece
eyeliner
eyesocket
eyesore
eyewash
eyewitness
eyrie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان