[اسم]

filter

/ˈfɪltər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صافی فیلتر

معادل ها در دیکشنری فارسی: صافی فیلتر
a coffee filter
صافی [فیلتر] قهوه

2 فیلتر (اینترنت)

[فعل]

to filter

/ˈfɪltər/
فعل گذرا
[گذشته: filtered] [گذشته: filtered] [گذشته کامل: filtered]

3 تصفیه کردن از صافی گذراندن

  • 1.You need to filter the water before you drink it.
    1. باید این آب را قبل از آشامیدن، تصفیه کنی [از صافی بگذرانی].

4 (آهسته) رد شدن عبور کردن، (به آرامی) حرکت کردن

  • 1.Sunlight filtered through the curtains.
    1. نور آفتاب از میان پرده رد شد.
  • 2.The doors opened and people started filtering through.
    2. درها باز شدند و مردم به آرامی شروع به حرکت کردند.

5 گردش به چپ یا راست کردن (در تقاطع به علت ترافیک بودن مسیر مستقیم)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان