Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اثر انگشت
2 . انگشتنگاری کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
fingerprint
/ˈfɪŋɡərprɪnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اثر انگشت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اثر انگشت
1.His fingerprints were all over the gun.
1. اثر انگشت او همه جای اسلحه بود.
2.The car was examined for fingerprints.
2. ماشین را برای پیدا کردن اثر انگشت بررسی کردند.
3.to take a suspect’s fingerprints
3. اثر انگشت گرفتن از یک مظنون
[فعل]
to fingerprint
/ˈfɪŋɡərprɪnt/
فعل گذرا
[گذشته: fingerprinted]
[گذشته: fingerprinted]
[گذشته کامل: fingerprinted]
صرف فعل
2
انگشتنگاری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگشتنگاری کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
fingernail
fingerboard
finger-pointing
finger-painting
finger in the pie
fingerprinting
fingertip
finicky
finish
finish off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان