مترادف و متضاد
accomplish
bring to an end
complete
conclude
do
end
begin
start
1.‘How’s the decorating going?’ ‘We’ve nearly finished.’
1.
«چیدمان [دکوراسیون] چطور پیش میرود؟» «تقریباً تمام کردهایم.»
2.I thought you'd never finish!
2.
فکر میکردم که هرگز تمام نمیکنی!
3.Please place your questionnaire in the box when you've finished.
3.
لطفاً وقتی که تمام کردید، پرسشنامه خود را در جعبه بیندازید.
to finish something
چیزی را تمام کردن [به پایان رساندن]
1.
I'll call you when I've finished my homework.
1.
وقتی تکالیفم را تمام کردم، به تو زنگ خواهم زد.
2.
She finished law school last year.
2.
او سال گذشته دانشکده حقوق را تمام کرد [او سال گذشته، مدرکش را از دانشکده حقوق گرفت].
3.
We've just finished the project.
3.
ما تازه این پروژه را به پایان رساندیم.
4.
You only get points if you finish the race.
4.
فقط اگر مسابقه را تمام کنی امتیاز میگیری.
to finish doing something
انجام کاری را تمام کردن
1.
Be quiet! He hasn't finished speaking.
1.
ساکت باش! صحبتکردن او تمام نشدهاست.
2.
Have you finished reading that magazine?
2.
خواندن آن مجله را تمام کردهای؟
3.
I finished typing the report just minutes before it was due.
3.
من تایپکردن آن گزارش را درست چند دقیقه قبل از موعد تحویلش تمام کردم.
to finish something with something
چیزی را با چیزی تمام کردن
She finished the concert with a song from her first album.
او کنسرت را با آهنگی از اولین آلبومش تمام کرد.
to finish + speech
تمام کردن + نقل قول
‘And that was all,’ she finished.
او حرفش را (این گونه) تمام کرد: «و همهاش همین بود.»
to finish + adj.
در حالتی تمام کردن
1.
She was delighted to finish second.
1.
او خوشحال بود که دوم تمام کرد [دوم شد].
2.
The dollar finished the day slightly down.
2.
دلار، روز را کمی پایین تمام کرد [ارزش دلار در انتهای روز کمی پایین رفت].
to finish + adv./prep
در حالتی تمام کردن (معمولاً مسابقه یا رقابت)
He finished 12 seconds ahead of his closest rival.
او دوازده ثانیه جلوتر از نزدیکترین حریفش تمام کرد [به کارش پایان داد].
کاربرد فعل finish به معنای تمام کردن
فعل finish به معنای کار یا عملی را به پایان رساندن یا تمام کردن است. یعنی کاری را تا مرحلهای که دیگر ادامه آن ممکن نباشد، انجام دهید. مثال:
"?Haven't you finished your homework yet" (هنوز تکالیفت را تمام نکردهای؟)
فعل finish به معنای به پایان رسیدن و تمام شدن کاری است. مثال:
".The play finished at 10:30" (نمایش ساعت 10:30 تمام شد.)
- گاهی اوقات فعل finish همراه با حرف اضافه with میآید. مثلا:
".The play finishes with a song" (نمایشنامه با یک آهنگ به پایان میرسد.)
3
تمام کردن (خوراکی)
کامل نوشیدن، کامل خوردن، کامل مصرف کردن
مترادف و متضاد
consume
drink
eat
use up
to finish something
چیزی را تمام کردن [کامل خوردن یا نوشیدن]
1.
He finished his coffee and left.
1.
او قهوهاش را کامل نوشید و رفت.
2.
I quickly finished my tea.
2.
من سریعاً چایام را تمام کردم.
to finish something off/up
چیزی را تمام کردن [تا آخر خوردن یا نوشیدن]
1.
He finished off his drink with one large gulp.
1.
او نوشیدنیاش را با یک قلپ بزرگ تمام کرد.
2.
We might as well finish up the cake.
2.
بهتر است کیک را تا آخر بخوریم.
کاربرد فعل finish به معنای تمام کردن (خوراکی)
فعل finish در این کاربرد به معنای "کاملا مصرف کردن" است. این فعل معمولاً با ساختار (finish something (off/up میآید و به معنای "تمام کردن غذا یا نوشیدنی تا انتها" است. مثال:
".We might as well finish up the cake" (بهتر است کیک را تا آخر بخوریم.)
4
کاملاً خسته کردن
از پا انداختن
مترادف و متضاد
exhaust
to finish somebody (off)
کسی را کاملاً خسته کردن [از پا درآوردن]
1.
A lecture from my parents now would just finish me.
1.
یک سخنرانی از طرف والدینم الان فقط مرا کاملاً خسته میکند.
2.
Another run like that would just about finish me.
2.
یک دوی دیگر مانند آن فقط تقریباً مرا از پا درمیآورد.
3.
Climbing that hill really finished me off.
3.
بالا رفتن از آن قله واقعاً مرا کاملاً خسته کرد.
1.
The furniture had been attractively finished in a walnut veneer.
1.
به آن مبلمان به طرز جذابی با روکش گردو پرداخت شده بود.
2.
The interior was finished with American oak.
2.
داخل با (روکش) بلوط آمریکایی پرداخت شده بود.
[اسم]
finish
/ˈfɪn.ɪʃ/
غیرقابل شمارش
6
جلا
براقسازی
مترادف و متضاد
coat
coating
veneer
1.That table has a beautiful finish.
1.
آن میز، جلای زیبایی دارد.
to apply extra coats of finish
چند لایه جلا (به نقاشی) زدن
کاربرد واژه finish به معنای جلا
واژه finish به معنای "جلا" به آخرین لایه رنگ یا روغن در نقاشی، رنگ ساختمان و ... گفته میشود که روی سطح آن کشیده میشود و آن را براق میکند. مثال:
"to apply extra coats of finish" (چند لایه جلا (به نقاشی) زدن)