[اسم]

fist

/fɪst/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مشت

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشت
  • 1.He banged a heavy fist on the table.
    1. او مشت محکمی بر میز کوبید.
  • 2.He punched me with his fist.
    2. او با مشت خود به من زد.
[فعل]

to fist

/fɪst/
فعل گذرا

2 مشت زدن با مشت کوبیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشت زدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان