[فعل]

to flatter

/ˈflætər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: flattered] [گذشته: flattered] [گذشته کامل: flattered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تملق گفتن زیادی تعریف کردن، چاپلوسی کردن

  • 1.she was flattering him in order to avoid doing what he wanted.
    1. او داشت تملق او را می گفت تا از انجام دادن کاری که او می خواست، اجتناب کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان