[اسم]

fray

/freɪ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نزاع نبرد

مترادف و متضاد fight
  • 1.They were ready for the fray.
    1. آنها آماده نزاع شدند.
  • 2.to enter the fray
    2. وارد نبرد شدن
[فعل]

to fray

/freɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: frayed] [گذشته: frayed] [گذشته کامل: frayed]

2 نخ‌نما شدن مندرس شدن

  • 1.cheap fabric soon frays.
    1. پارچه ارزان، زود نخ‌نما می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان