[فعل]

to freshen

/ˈfreʃn/
فعل گذرا
[گذشته: freshened] [گذشته: freshened] [گذشته کامل: freshened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تازه کردن طراوت بخشیدن

  • 1.The rain had freshened the air.
    1. باران به هوا طراوت بخشیده بود.

2 خنک شدن سرد شدن

  • 1.The wind will freshen tonight.
    1. باد امشب سرد خواهد شد.
a freshening onshore breeze
یک نسیم خنک ساحلی

3 از نو ریختن (نوشیدنی) لیوان نوشیدنی را دوباره پر کردن

  • 1.Can I freshen your drink, sir?
    1. می‌توانم نوشیدنی‌تان را دوباره پر کنم، قربان؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان