[اسم]

glimmer

/ˈglɪmər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روشنایی ضعیف نور کم، سوسو، کورسو

معادل ها در دیکشنری فارسی: کورسو
  • 1.He saw a faint glimmer of light from her window.
    1. روشنایی ضعیفی را از پنجره او دید.

2 اندک مقدار کم

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوسو
  • 1.There’s still a glimmer of hope.
    1. هنوز اندکی امید وجود دارد.
[فعل]

to glimmer

/ˈglɪmər/
فعل ناگذر
[گذشته: glimmered] [گذشته: glimmered] [گذشته کامل: glimmered]

3 تابیدن (با روشنایی ضعیف) سوسو زدن، درخشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوسو زدن کورسو زدن
  • 1.A light glimmered in the distance.
    1. نوری در دوردست می‌تابید.
  • 2.The fireflies glimmered in the dark.
    2. کرم‌های شب‌تاب در تاریکی می‌درخشیدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان